یک کتاب در یک مقاله
آنچه در پى مىآید، خلاصهاى است از اثرى با ارزش که با مشخصات ذیل منتشر شده است:
«پژوهشى در زندگى امام سجاد علیه السلام» نوشته حضرت آیتالله سید على حسینى خامنهاى (مقام معظم رهبرى دامتبرکاته)
چاپ اول، اسفند 1361.
ناشر: حزب جمهورى اسلامى، 80 ص. بیست هزار نسخه.
1. بیان و نگارش سیره امام سجاد(علیهالسلام) بسى دشوار است زیرا برخى از نویسندگان و مورّخان، ذهن مردم را آشفته کرده و چنین القاء کردهاند که آن امام بزرگوار(علیهالسلام) در گوشهاى نشست و به عبادت پرداخت و کارى به سیاست نداشت!
این مطلب از القاب و تعبیراتى که درباره آن بزرگ مرد الهى به کار میبرند، پیداست مثلا میگویند «امام زینالعابدین بیمار» در حالى که ایشان هم ـ مثل هر انسان دیگرى ـ چند روزى در مدت عمرش مریض شد و این بیمارى در محرم سال 61 هجرى واقع شد تا آن جناب در واقعه عاشورا وظیفه دفاع و جهاد نداشته باشد. با این تدبیر الهی، 34 یا 35 سال پس از شهادت امام حسین(علیهالسلام) زنده ماند و سالم و پرنشاط مسئولیت امامت امت را برعهده گرفت و شیعه را در دشوارترین دوران هدایت کرد.
2. سیره امام زینالعابدین(علیهالسلام) چیست؟ اگر حوادث جزئى زندگى ایشان را گردآورى کنیم آیا میتوانیم به سیره آن حضرت دستیابیم؟ نه! هرگز! سیره هرکسى به معناى واقعى کلمه آنگاه روشن مىشود که جهتگیرى کلى (استراتژى) او معلوم گردد. آن وقایع جزئى (تاکتیکها) در پرتو جهتگیرى کلى (استراتژى) معنا پیدا میکند و تحلیل مىشود. بدون شناخت آن جهتگیرى کلی، نه تنها سیره امام(علیهالسلام) روشن نمیگردد بلکه حوادث جزئى نیز بىمعنا یا داراى معناى نادرست مىشود.
3. پس از صلح امام حسن مجتبى(علیهالسلام) ـ که در سال چهلم هجرى اتفاق افتاد ـ برنامه همه امامان (علیهمالسلام) فقط این نبود که احکام الهى را بیان کنند بلکه همگى در صدد بودند که مقدمات تشکیل حکومت اسلامى به شیوه تشیع علوى را فراهم کنند. این مطلب به روشنى در زندگى و سخنان امام مجتبى(علیهالسلام) دیده میشود. امام حسن(علیهالسلام) پس از صلح با معاویه در پاسخ به معترضان میفرمود: «و ان ادرى لعله فتنة لکم و متاع الى حین» (انبیاء/111) این به روشنى میرساند که حضرت در انتظار آیندهاى است و آن آینده، براندازى حکومت غیر اسلامى و ظالمانه و تاسیس حکومت اسلامى و عادلانه است؛ به این جهتبه این افراد معترض مىفرماید: شما از فلسفه صلح خبر ندارید. چه میدانید شاید مصلحتى در کار باشد. در آغاز صلح، دو نفر از سران شیعه (سلیمان بن صرد و مسیب بن نجیه) به همراه عدهاى از مسلمین به حضور امام مجتبى(علیهالسلام) رفتند و گفتند: ما نیروى زیادى از خراسان و عراق و... داریم و حاضریم معاویه را تا شام تعقیب کنیم. حضرت آنان را در خلوت به حضور پذیرفت و با آنها گفتگو کرد. پس از آنکه بیرون آمدند، آرام شده بودند و نیروهایشان را رهاکردند و پاسخ روشنى نیز به همراهانشان ندادند. بنابر تحلیل دکتر طه حسین، در این دیدار؛ زیربناى تشکیلات عظیم شیعى به وجود آمد. هرچند زمینه مساعد نبود و مردم رشد چندانى نداشتند و تبلیغات دشمن بسیار بود اما امام مجتبى(علیهالسلام) با تمام این اوصاف، در مدت ده سال به تعلیم و تربیت و پرورش نیروهاى انسانى همت گمارد و آن شیعیان با شهادت خود و با سخنان مخالفتآمیز خود، دستگاه معاویه را تضعیف کردند.
4. پس از آن، نوبتبه امام حسین(علیهالسلام) رسید. آن بزرگوار هم روش امام مجتبى(علیهالسلام) را تا ده سال ادامه داد تا آنکه معاویه مرد و شرایط تغییر کرد و واقعه عاشورا روى داد. نهضتحسینى(علیهالسلام) قیامى بسیار مفید و سازنده آینده اسلام بود و هیچ راه درستى بجز آنکه امام حسین(علیهالسلام) در آن اوضاع انجام داد، وجود نداشت. اما اگر آن شرایط پیش نیامده بود و امام حسین(علیهالسلام) در آن واقعه شهید نمىشد، احتمال زیادى وجود داشت که حکومت اسلامى ـ شیعى تشکیل شود. به این معنى در روایتى اشاره شده است: ابوحمزه ثمالى ـ بنابر نقل کلینى در اصول کافى ـ مىگوید:
«سمعت اباجعفر (علیهالسلام) یقول: یا ثابت ان الله تبارک وتعالى قد کان وقت هذا الأمر فی السبعین فلما ان قتل الحسین صلوات الله علیه اشتد غضب الله تعالى على أهل الارض فأخره إلى أربعین ومأة فحدثناکم فأضعتم الحدیث وکشفتم حجاب السرّ (قناع السرّ) ولم یجعل الله له به بعد ذلک وقتاً عندنا «ویمحوالله ما یشاء ویثبت وعنده أم الکتاب.» بعد ابوحمزه ثمالى میگوید: حدثت بذلک أبا عبدالله (علیه السلام) فقال: کان کذلک.
در اغلب روایاتى که تعبیر «هذا الأمر» آمده، مقصود حکومت و ولایت اهلبیت(علیهمالسلام) است و در برخى موارد به معنى قیام است نه حکومت. در این روایت، منظور از «هذا الامر» ، تشکیل حکومت اسلامى امامان اطهار(علیهمالسلام) است. خداى متعال براى حکومت اهل بیت(علیهمالسلام) سال هفتاد هجرى را معین کرده بود اما وقتى امام حسین(علیهالسلام) به شهادت رسید، خشم خدا بر اهل زمین شدید شد و آن تاریخ تا سال صد و چهل (هشت سال قبل از شهادت امام صادق علیه السلام) به تأخیر افتاد، و چون بنى عباس به خاطر دنیا و هواى نفس از هر شیوهاى بهره گرفته و زمینه لازم را از بین بردند، آن وقت موعود به تأخیر افتاد و دیگر وقتى تعیین نشد. این روایت را ابوحمزه ثمالى از امام باقر(علیهالسلام) نقل کرده و امام صادق(علیهالسلام) نیز آن را تایید کرده است.
5. بنابر آنچه گذشت، هدف کلى و استراتژى امامان معصوم(علیهمالسلام) تشکیل حکومت اسلامى به شیوه خاص اهلبیت(علیهمالسلام) بود. بعد از شهادت سیدالشهداء(علیهالسلام) امام زینالعابدین(علیهالسلام) نیز همین هدف و خط مشى کلى را ادامه دادند. تمام عملکرد امام سجاد در دوره امامتش (از عاشوراى سال 61 هجرى تا شهادت در سال 94 هجرى) باید بر اساس این خط کلى و اساسى تبیین و تحلیل و تفسیر شود. امام سجاد(علیهالسلام) براى این هدف مقدس، یعنى تشکیل حکومتخدا بر روى زمین و عینیتبخشیدن به اسلام، بیش از سى سال، انواع تاکتیکها و موضعگیریهاى گوناگون را به کار برد و با سیاست و درایت و شجاعت و دقت و لطافت، آگاهانه براى تامین آن هدف کلى کوشید.
6. زندگى امام سجاد(علیهالسلام) بعد از عاشورا را مىتوان به دو بخش تقسیم کرد:
اول) دوره حماسه ساز اسارت؛
دوم) دوره بعد از اسارت.
امام زینالعابدین(علیهالسلام) در دوره اول که دورهاى پرهیجان و عبرتانگیز بود، همانند قهرمانى بزرگ با گفتار و رفتارش حماسه آفرید و همچون یک انقلابى پرخروش، به دشمنان مقتدر خود، در برابر همه، پاسخهاى دندان شکن و پرخاشگرانه داد. در کوفه در مقابل عبیدالله بن زیاد ـ آن وحشى خونخوارى که از شمشیرش خون میریخت و سرمستباده غرور بود ـ آنچنان سخن گفت که ابن زیاد دستور داد: او را بکشید! و اگر دفاع جانانه حضرت زینب(علیهاالسلام) نبود و اینکه باید اینها را به عنوان اسیر به شام میبردند، به احتمال زیاد مرتکب قتل امام سجاد(علیهالسلام) نیز میشدند.
در بازار کوفه، همصدا و همزمان با عمهاش زینب و با خواهرش سکینه سخنرانى کرد و مردم را به هیجان آورد و حقایق را آشکار ساخت. در شام، چه در مجلس یزید و چه در مسجد، در برابر انبوه جمعیت جنایتهاى دستگاه حاکم و حقانیت اهل بیت(علیهمالسلام) براى امامت و خلافت را روشن کرد و به مردم هشدار داد.
دوره دوم (دوره بعد از اسارت) که بسیار طولانى (بیش از سى سال) است، بناى امام سجاد(علیهالسلام) بر تلاشهاى زیربنایى و ملایم و حساب شده و آرام بود. این پرسیدنى است که: چرا امام سجاد(علیهالسلام) در دوره اول، آنقدر انقلابى و پرخاشگرانه ظاهر شد و در دوره دوم، نرم و آرام و ملایم و با تقیه.
پاسخ آن است که: دوره بسیار کوتاه و سرنوشتساز اول، فصلى استثنایى است که باید زمینه تلاشهاى آینده را براى حکومت الهى و اسلامى فراهم کند. در کوفه و شام امام سجاد(علیهالسلام) باید آنچنان تند و برنده و تیز و صریح، مسائل را بیان کند که پیام اصلى «عاشورا» هرگز فراموش نشود و مردم بدانند که چرا امام حسین(علیهالسلام) به شهادت رسید. نقش امام سجاد(علیهالسلام) در این سفرها، نقش حضرت زینب(علیهاالسلام) بود؛ یعنى پیام رسانى انقلاب حسینى علیه السلام.
حضرت زینب علیها السلام، فاطمه صغرى علیها السلام، سکینه علیها السلام، و تک تک اسیران ـ هرکس به قدر توان خویش ـ پیام آور حماسه حسینى (علیهالسلام) بودند.
دوره بلند و سرنوشتساز دوم، هنگامى آغاز شد که امام سجاد(علیهالسلام) در مدینه به عنوان شهروندى محترم مشغول زندگى شد و کارش را از خانه پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم و حرم او آغاز کرد.
7. بعد از عاشورا، در سراسر جهان اسلام به خصوص در حجاز و عراق، حالت رعب و وحشتى میان شیعیان به وجود آمد زیرا احساس شد که حکومتیزید آماده استبراى تحکیم حکومتخودش، حتى فرزند پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم را نیز بکشد. این رعب و هراس با وقوع چند حادثه دیگر از جمله واقعه حره کامل شد و اختناق شدیدى به وجود آمد. امام صادق(علیهالسلام) فرمود: «ارتد الناس بعد الحسین(علیهالسلام) الا ثلاث ثم إن الناس لحقوا و کثروا»؛ مردم پس از امام حسین(علیهالسلام) مرتد شدند مگر سه نفر، و در روایتى پنج نفر و در روایتى دیگر هفت نفر ذکر شده است. و سپس بعد از مدتى مردم به تدریج ملحق و زیاد شدند. ابو عمر مهدى از امام سجاد(علیهالسلام) نقل میکند که او فرمود: «ما بمکة والمدینة عشرون رجلاً یحبنا(1)؛ در سراسر مکه و مدینه حتى بیست نفر نیست که دوستدار ما اهل بیت(علیهمالسلام) باشد.» در این اوضاع، طرفداران ائمه اطهار (علیهم السلام) پراکنده، مأیوس و مرعوب بودند و امکان حرکت جمعى از دست رفته بود.
8. تشکیلات پنهانى شیعه:
بعد از شهادت امام حسین(علیهالسلام) تا قبل از واقعه حره، هرچند مردم مرعوب شدند اما چنان نبود که به کلى نظام تشکیلات پیروان اهل بیت(علیهمالسلام) به هم بریزد زیرا در تاریخ بعد از عاشورا، حرکاتى ثبتشده است که حاکى از وجود تشکیلات شیعه است. البته منظور از تشکیلات پنهانى شیعه، تشکیلات منسجم امروزى نیستبلکه مقصود پیوندهاى عمیق اعتقادى است که مردم را به یکدیگر مرتبط میکرد و وادار به فداکارى مینمود و به کارهاى پنهانى و زیرزمینى برمیانگیخت. بنابر نقل ابن اثیر در کتاب «الکامل فى التاریخ» در همان روزهایى که خاندان پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلّم) در کوفه بودند، در یکى از شبها در محلى که آنها زندانى بودند، سنگى فرود آمد که نوشتهاى به آن بسته بودند به این مضمون:
«حاکم کوفه شخصى را پیش یزید (در شام) فرستاده که درباره وضعیت و سرنوشتشما از او کسب تکلیف کند. اگر تا فردا شب (مثلا) صداى تکبیر شنیدید، بدانید که شما در همین جا کشته خواهید شد و اگر نشنیدید، بدانید که وضع بهتر خواهد شد.»
از این حکایت روشن میشود که کسى از شیعه و دوستان اهل بیت(علیهمالسلام) در دستگاه ابن زیاد حضور و نفوذ داشته و میتوانسته اطلاعاتى از زندان و سرنوشت زندانیان به دست آورد و اخبار را با صداى تکبیر به اهلبیت(علیهمالسلام) برساند.
نمونه دیگر عبدالله بن عفیف ازدى است که نابینا بود و در همان مراحل اولیه ورود اسرا به کوفه، از خود عکس العمل نشان داد و به شهادت رسید.(2)
بنابر آنچه گذشت، مىتوان نتیجهگیرى کرد که حدیث «ارتد الناس بعد الحسین(علیهالسلام) إلا ثلاث» مربوط به حوادثى است که بعد از شهادت امام حسین(علیهالسلام) واقع شد و به کلى تشکیلات شیعه را از هم پاشید و رعب و ترس را حاکم گرداند و منظور آن نیست که بلافاصله بعد از شهادت امام حسین(علیهالسلام) ارتداد حاصل شد بلکه مربوط به حوادثى مثل حادثه عظیم و سهمگین «حرّه» است. زیرا شیعه بعد از شهادت امام حسین(علیهالسلام) به کلى مرعوب و ناامید نشده بودند و در صدد برگرداندن انسجام قبلى خودشان بودند و به تعبیر طبرى «فلم یزل القوم فی جمع آلة الحرب و الاستعداد للقتال...» و مؤلف کتاب «جهاد الشیعه» با آنکه شیعى نیست و درباره امام سجاد(علیهالسلام) نظرات واقع بینانهاى ندارد، اما این حقیقت را درک کرده و نوشته است: «گروه شیعیان پس از شهادت حسین(علیهالسلام) مانند یک تشکیلات منظمى درآمدند که اعتقادات و روابط سیاسی، آنان را به یکدیگر پیوند میداد و داراى اجتماعات و رهبرانى بودند و همچنین داراى نیروهاى نظامى بودند که جماعت توابین نخستین مظهر این تشکیلات هستند.»
9. واقعه حرّه در سال 63 هجرى اتفاق افتاد.
جریان به طور خلاصه این بود که در سال 62 هجرى جوان کم تجربهاى از بنیامیه، والى مدینه شد. او براى آنکه مردم انس و الفتى با یزید پیدا کنند و اختلافات کم شود، عدهاى از اهل مدینه را، که غالباً از اراتمندان امام سجاد(علیهالسلام) بودند، به شام فرستاد. آنان رفتند و چند روزى در آنجا مهمان شدند و برگشتند. وقتى به مدینه بازگشتند، به مردم گفتند: یزید چگونه مىتواند خلیفه باشد در حالى که اهل شرب خمر، بازى با سگها و انواع فسق و فجور است! بنابراین ما یزید را از خلافت خلع کردیم.
نتیجه، دقیقاً برعکس نظر والى مدینه شد. و مردم مدینه بر علیه یزید قیام کردند. «عبدالله بن حنظله غسیل الملائکه» یکى از شخصیتهاى موجّه مدینه بود که در رأس قیام برضد یزید قرار داشت.
یزید یکى از سرداران خونخوار بنیامیه به نام «مسلم بن عقبه» را براى سرکوبى قیام به مدینه فرستاد. به دستور این فرمانده جنایتکار، چند روز شهر مدینه در محاصره قرار گرفت و بعد لشکریان وارد شهر شدند و مردم را قتل عام کرده و از هیچ جنایتى خوددارى نکردند. آنقدر «مسلم بن عقبه» جنایت کرد که پس از آن، «مسرف بن عقبه» نامیده شد. این واقعه، آنقدر تلخ و فجیع بود که بزرگترین وسیله براى ارعاب دوستان و پیروان اهل بیت(علیهمالسلام) گردید به خصوص از آن جهت که عدهاى کشته و زخمى و عدهاى گریخته و آواره شدند و جمعى از یاران خوب اهل بیت(علیهمالسلام) مثل «عبدالله بن حنظله غسیل الملائکه» به شهادت رسیدند.
حادثه دیگر که موجب شکست و تضعیف شدید شیعیان گردید، واقعه شهادت مختار در کوفه و تسلط عبدالملک بن مروان بود. عبدالملک بن مروان که یکى از مدبّرترین خلفاى بنیامیه بود، همه جهان اسلام را با ارعاب و اختناق شدید تحت سلطه خود درآورد.
بعد از واقعه حرّه و شکست حرکت توّابین در عراق و شهادت مختار و شهادت «ابراهیم بن مالک اشتر نخعى» و دیگر بزرگان شیعه، مدینه و کوفه ـ دو مرکز اصلى تشیع ـ خاموش شد و پیروان اهل بیت(علیهمالسلام) در نهایت غربت و تنهایى باقى ماندند.
10. اگر امام سجاد(علیهالسلام) در آن شرایط قیام مسلحانه میکرد و آشکارا با بنیامیه به مبارزه میپرداخت، یقیناً ریشه شیعه کنده میشد و هیچ زمینهاى براى رشد مکتب اهل بیت(علیهمالسلام) و دستگاه امامت و ولایت در دوران بعد باقى نمیماند. به همین دلیل، امام سجاد علنا قیام مختار را تایید نکرد بلکه در بعضى روایات آمده که آن بزرگوار، نسبتبه مختار بدگویى کرد تا رابطهاى بین آنها احساس نشود. البته اگر مختار پیروز میشد، حکومت را به دست اهل بیت(علیهمالسلام) میداد، اما در صورت شکست، اگر بین امام سجاد(علیهالسلام) و او رابطه واضحى وجود مىداشت، یقیناً پیامد آن، امام سجاد(علیهالسلام) و شیعیان مدینه را میگرفت و ریشه تشیع قطع میشد.
در واقعه حرّه نیز، روش حکیمانه امام سجاد(علیهالسلام) باعثشد که بلا از سر ایشان دفع شود و محور اصلى شیعه باقى بماند. البته روایاتى که در برخى از کتب ـ از جمله بحارالانوار ـ هست و حاکى از اظهار تذلل حضرت سجاد(علیهالسلام) در نزد مسلم بن عقبه است، قطعا کذب است زیرا اولاً: این روایات به هیچ سند صحیحى متکى نیست؛ ثانیاً: روایات دیگرى وجود دارد که آنها را از جهت مضمون تکذیب میکند. در هرحال شکى نیست که امام سجاد(علیهالسلام) برخورد خصمانهاى با مسرف بن عقبه نکردند و گرنه حضرت به قتل مىرسید و خسارت، جبران ناپذیر بود.
11. امام سجاد(علیهالسلام) کنیزى داشت که او را آزاد کرد و بعد با او ازدواج نمود. عبدالملک بن مروان نامهاى به امام(علیهالسلام) نوشت و حضرت را شماتت کرد. با این نامه مىخواست بفهماند که حتى از داخلىترین کارهاى امام(علیهالسلام) باخبر است و او را تحت کنترل دارد. امام سجاد(علیهالسلام) در پاسخ نامه نوشتند که این کار هیچ اشکالى ندارد و رسولالله (صلى الله علیه وآله وسلم) نیز چنین عملى انجام دادهاند و «فلا لؤم على امرىء مسلم إنما اللؤم لؤم الجاهلیة» یعنى هیچ پستى و خوارى براى مردم مسلمان نیست و پستى، همان خوارى و ذلت جاهلیت است. اشاره امام(علیهالسلام) به جاهلیت و شرک پدران عبدالملک بود و اینکه رویه جاهلى در خود او وجود دارد.
وقتى نامه امام(علیهالسلام) خوانده شد، پسر عبدالملک رو به پدرش کرد و گفت: اى امیرالمؤمنین! ببین على بن الحسین چه تفاخرى بر تو کرده است. یعنى در این نامه فهمانده که پدران من همه مؤمن، و پدران تو همه کافر و مشرک بودند. عبدالملک پاسخ داد: چیزى نگو! این زبان بنىهاشم است که صخرهها را مىشکافد.
12. بدون شک، هدف نهایى امام سجاد(علیهالسلام) ایجاد حکومت اسلامى بود. براى ایجاد حکومت اسلامى چند امر باید تأمین میشد:
1. باید اندیشه درست اسلامى که امامان اطهار(علیهمالسلام) حاملان واقعى آن هستند و مبنا و زیربناى حکومت اسلامى است، تدوین، تدریس و منتشر شود.
2. آشناکردن مردم نسبتبه حقانیت اهل بیت(علیهمالسلام) و مصادیق راستین اولى الامر و خلفاءالله که حکومت اسلامى باید به وسیله آنان اقامه شود.
3. باید تشکیلات منسجم و شایستهاى از شیعیان تشکیل شود تا زمینه تشکیل حکومت اسلامى فراهم شود.
همه موضع گیریها، روایات، موعظهها، نامهها و خلاصه تمامى عملکرد امام سجاد(علیهالسلام) در طول زندگى براى تحقق این سه امر بود و این سه، براى آن بود که «حکومت اسلامی» ایجاد شود. البته امام سجاد(علیهالسلام) در فکر آن نبودند که در زمان خودشان حکومت اسلامى ایجاد کنند زیرا امکان نداشتبلکه براى آینده تلاش میکرد.
براى هرکدام از این سه امر، مشکلات فراوانى وجود داشت:
1. اندیشه اصیل اسلامى تحریف شده و اندیشه جاهلى حاکم و غالب شده بود.
2. تبلیغات اموى بر ضد اهل بیت(علیهمالسلام) چنان گسترش یافته بود که مردم حتى در نمازها، به سبّ و لعن اهل بیت(علیهمالسلام) میپرداختند!
3. تشکیلات شیعه بر اثر اختناق و ارعاب و فقر و فشار اقتصادى و فرهنگى و سیاسی، متلاشى شده، نیروهاى کادر شیعه به شهادت رسیده بودند.
13. اظهارات و روایات صادر از ائمه(علیهمالسلام) بهترین منبع و مدرک براى شناخت زندگى آنها استبه شرط آنکه هدف و مقصد کلى و خط مشى اصلى آنها را بشناسیم. امام سجاد(علیهالسلام) چون در دوران اختناق زندگى میکردند و نمیتوانستند مفاهیم مورد نظرشان را آشکار و صریح بیان کنند، از دو روش استفاده میکردند:
1. روش دعا که در صحیفه سجادیه متجلى است.
2. روش موعظه که در غالب بیانات و روایات امام سجاد(علیهالسلام) متبلور است. با این دو روش حکیمانه، ایدئولوژى و اندیشههاى درست را به بهترین شکل منتقل میکردند.
14. صحیفه سجادیه مجموعهاى از ادعیه است درباره همه موضوعاتى که انسان در یک زندگى بیدار و هوشمندانه باید به آن توجه کند. امام(علیهالسلام) به زبان «دعا» ، انگیزههاى یک زندگى اسلامى را در ذهن مردم بیدار و زنده میکند تا «اصلاح جامعه» آغاز گردد.
بعد سیاسى زندگى امام سجاد(علیهالسلام)
برخى از مطالب امام سجاد(علیهالسلام) در روش موعظه، خطاب به عموم مردم است و برخى دیگر خطاب به شیعه. در آنجا که مخاطب همه مردم هستند اولا غالبا به آیات قرآن استناد میشود و ثانیا صریحا دستگاه حکومتى مورد عتاب و انتقاد قرار نمیگیرد و صرفا بیان اندیشه و ایدئولوژى اسلامى به صورت پند و نصیحت است. استناد به قرآن کریم از آن نظر ضرورى بود که عموم مردم، معرفت کافى نسبتبه امام سجاد(علیهالسلام) نداشتند و استدلال میطلبیدند. پرهیز از انتقاد صریح نیز براى رعایت تقیه بود.
حضرت زینالعابدین(علیهالسلام) سخن را با لحن موعظه به این صورت آغاز میکند که «أیها الناس اتقوا الله واعلموا انکم الیه راجعون؛... تقواى خدا را پیشه کنید و بدانید که به سوى خدا برمیگردید. ألا وإن أول ما یسألانک عن ربک الذی کنت تعبده؛ بدان که وقتى نکیر و منکر به سراغ تو میآیند اولین چیزى که آن دو میپرسند، از خداى توست که او را عبادت میکردى. وعن نبیک ألذى أرسل إلیک؛ از پیامبرى که به سوى تو فرستاده شده، میپرسند وعن دینک ألذى کنت تدین به؛ و از دینت میپرسند که به آن معتقد بودى وعن کتابک ألذى کنت تتلوه؛ و از کتابت که آن را تلاوت مىکردى، میپرسند.» و آنگاه امام سجاد(علیهالسلام) میرسد به نکته اصلى و محورى: «وعن إمامک ألذى کنت تتولاه؛(3) و از امامى که تو ولایت آن را دارى، مىپرسند.»
در زبان و بیان ائمه(علیهمالسلام) مساله امامتیعنى مسأله حکومت و فرقى بین مساله امامت و مساله ولایت نیست. امامى که در اینجا ذکر میشود، یعنى جانشین پیامبر که هم متکفل ارشاد و هدایت دینى توست و هم متکفل هدایت و ارشاد امور زندگى در دنیا؛ امام یعنى رهبر جامعه. پس اطاعت از امام که واجب است، هم در امور دنیوى و هم در امور دینى واجب است.
امام سجاد(علیهالسلام) وقتى میفرماید: «از امامت از تو میپرسند» ، یعنى به تو میگویند که آیا امام درستى انتخاب کردی؟ و آن کسى که بر تو حکومت میکند و رهبر جامعه است، آیا به راستى انتخاب کردی؟ آیا خدا به امامتش راضى است؟
با این روش آرام و موعظهآمیز، مردم را بیدار و حساس میکند درباره مساله امامت، در حالى که بنیامیه اساسا میل نداشت که بحثى درباره امامت و حکومت شود.
دو نکته در موعظههاى عمومى امام سجاد(علیهالسلام) باید مورد توجه قرار گیرد:
یک: این بحثها صرف آموزش نیستبلکه بیشتر از آنکه تعلیم باشد، تذکر و یادآورى است زیرا در آن زمان انحراف و تحریف در اصول دین واقع نشده بود ولى مردم فراموش کرده بودند. زندگى مادی، توحید و نبوت و معاد را از یادشان برده بود.
دو: امام سجاد(علیهالسلام) بر مساله امامت تاکید خاص دارد. بر اساس همان خط مشى کلى و هدف نهایى که قبلا ذکر شد (تشکیل حکومت اسلامى به روش اهل بیت علیهم السلام) امام سجاد(علیهالسلام) در موعظههاى عمومى خود نیز مساله ولایت و امامت و حکومت را یادآورى میکرد البته به صورتى که حساسیت دشمن برانگیخته نشود و در عین حال، مردم متنبه شوند.
«موعظههاى اختصاصى» امام سجاد(علیهالسلام) آن مواعظى است که خطاب به شیعه صورت گرفته است و کاملا مشخص است که مخاطبان، از مخالفان دستگاه حاکم هستند. این موعظههاى اختصاصى براى کادر سازى است تا در صورت ایجاد حکومت اسلامی، مسئولیتهاى مهم را برعهده بگیرند.
یک نمونه از این موعظههاى اختصاصى در «تحف العقول» ذکر شده است؛ این موعظه چنین آغاز میشود: کفانا الله وایاکم کید الظالمین وبغی الحاسدین وبطش الظالمین أیها المؤمنون... خود این خطاب نشان میدهد که امام و مخاطبان، در این جهت با هم شریکند که مورد خطر و تهدید دستگاه حاکم هستند. «لایفتننکم الطواغیت واتباعهم من أهل الرغبة فی الدنیا المائلون إلیها المفتونون بها المقبلون علیها... وإن الأمور الواردة علیکم فی کل یوم ولیلة من مظلمات الفتن وحوادث البدع وسنن الجور وبوائق الزمان وهیبة السلطان ووسوسة الشیطان لتشبط القلوب عن نیتها؛(4) طاغوتها و پیروان دنیاپرست آنها، شما را فریب ندهند. این حوادثى که در زندگى شب و روز براى شما ـ در دوران خفقان و مبارزه ـ پیش میآید، دلها را از نیت و جهتى که دارند باز میدارد و از آن انگیزه و نشاط لازم براى مبارزه میکاهد.»
«وتذهبها عن موجود الهدى ومعرفة أهل الحق وإیاکم وصحبة العاصین ومعونة الظالمین»؛ و هدایت موجود را از یاد میبرد و شناخت اهل حق را به فراموشى میسپارد. سپس امام سجاد(علیهالسلام) موعظه میکند و هشدار میدهد که از همنشینى با گنهکاران بپرهیزید و ظالمان را یارى مکنید.
روشن است که امام(علیهالسلام) عدهاى از مؤمنین و هواداران را جمع کرده و دارد با روش موعظه، آنها را دلگرم و امیدوار میکند و از نزدیک شدن به دستگاه ستمگر زمان (عبدالملک بن مروان) منع و نهى میکند و آنها را شاداب و با طراوت و سرزنده نگه میدارد براى روزى که وجودشان بتواند در راه حکومت اسلامى مؤثر واقع شود.
15. امام سجاد(علیهالسلام) با یادآورى تجربههاى گذشته پیروان اهل بیت(علیهمالسلام) (در قیام عاشورا، واقعه حرّه، شهادت حجر بن عدى و رشید حجرى و...). میخواستشیعه را در مبارزه ثابتقدمتر گرداند: «فقد لعمری استدبرتم من الأمور الماضیة فی الأیام الخالیة من الفتن المتراکمة والانهماک فیها ما تستدلون به على تجنب الغواة و...» ؛ به جان خودم قسم! شما از جریانهاى گذشته در دورانهاى پیشین که پشتسر گذاشتهاید، از فتنههاى انباشته و متراکم و غرق شدن در این فتنهها تجربههایى را میتوانید از آن آزمایشها استفاده کنید و بر اجتناب از گمراهان و اهل بدعتها و مفسدین در زمین راه یابید.
امام سجاد(علیهالسلام) در اینجا به صراحت، مسأله امامت و ولایت را مطرح مىکند:
«فقدّموا أمرالله وطاعته وطاعة من أوجب الله طاعته ولا تقدّموا الأمور الواردة علیکم من طاعة الطواغیت وفتنة زهرة الدنیا بین یدی امرالله وطاعته وطاعة أولى الأمر منکم؛ فرمان خدا و اطاعت او را مقدم بدارید و همچنین اطاعت کسى را که خدا، اطاعت او را واجب کرده است. اطاعت طاغوتها ـ عبدالملک بن مروانها ـ را بر اطاعت خدا و اطاعت رسول خدا و اطاعت اولوا الامر واقعى مقدّم نکنید.»
امام زین العابدین(علیهالسلام) با این بیان، در حقیقت براى نظام حکومتى مورد نظر خود که حکومت علوى و الهى و اسلامى بود، تبلیغ و فرهنگ سازى میکرد.
16. رساله حقوق امام سجاد (علیه السلام)، نامه بسیار مفصلى است به اندازه یک کتاب که به یکى از دوستانشان نوشتهاند و در آن حقوق افراد و اشخاص بر یکدیگر بیان شده است. در این رساله، علاوه بر حقوق الهى و اعضاء و جوارح و همسایه و خانواده، حقوق متقابل مردم و حاکم اسلامى نیز بدون ایجاد تنش و به صورت آرام و بدون ذکر مبارزه براى ایجاد حکومت اسلامى در آینده، بیان شده است.
در واقع این رساله براى آن تألیف شده است که اگر در آینده حکومت اسلامى مورد نظر امام سجاد(علیهالسلام) تشکیل گردید، مناسبات و روابط و حقوق متقابل مردم و حاکم اسلامی، قبلا در ذهن مسلمانان شکل گرفته و معلوم شده باشد.
17. عبدالملک بن مروان آنقدر تلاوت قرآن میکرد که یکى از قاریان قرآن شناخته شده بود اما وقتى به او خبر دادند که به خلافت و حکومت رسیده، قرآن را بوسید و کنار گذاشت و گفت: «هذا فراق بینی وبینک»! یعنى «دیدار به قیامت!» حقیقت هم همین بود، او دیگر به قرآن مراجعه نمىکرد و البته حفظ ظاهر را مىکرد و هرگز آشکارا با اندیشههاى اسلامى مخالفت نمىکرد.
عبدالملک بن مروان براى حفظ ظاهر و توجیه ستمگرىها و جنایتهایش نیاز به عالمان دربارى داشت. یکى از این عالمان درباری، محمدبن شهاب زهرى است.
محمدبن شهاب زهرى در دستگاه حکومت قرب و منزلت بسیارى داشت بهطورى که نوشتهاند: یک بار محمدبن شهاب وارد مسجدالحرام شد، هیأت حاکمه آنقدر براى او تشریفات چیده بودند که عالمان و محدّثان حاضر در مسجد همگى دچار شگفتى شدند. معمر مىگوید: ما خیال مىکردیم که از زهرى حدیث بسیارى نقل کردهایم تا اینکه ولید (فرزند عبدالملک بن مروان) کشته شد پس دفترهاى زیادى را دیدیم که بر چارپایان حمل و از خزانه ولید خارج مىشد و میگفتند که اینها دانش زهرى است. یعنى زهرى آنقدر کتاب و دفتر بنا به خواسته دستگاه دولت اموى، از حدیث پر کرده که براى حمل آن نیاز به چارپایان است. یکى از احادیث مجعول زهرى این است:
«إن الزهری نسب إلى رسول الله (ص) انه قال: لاتشدّوا الرحال إلا إلى ثلاثة مساجد: المسجد الحرام ومسجد المدینة والمسجد الأقصى وان الصخرة التى وضع رسول الله قدمه علیه تقوم مقام الکعبة»(5)
این حدیث مربوط به آن زمانى است که عبدالله بن زبیر، مسلط بر مکه بود و هروقت مردم میخواستند به حج بروند، مجبور بودند در مکه چند روزى بمانند و این فرصت بسیار خوب براى عبدالله بن زبیر بود که علیه دشمنانش ـ از جمله عبدالملک بن مروان ـ تبلیغات کند. و چون عبدالملک مىخواست مردم تحت تاثیر این تبلیغات قرار نگیرند و به مکه نروند، بهترین راه را آن دید که حدیثى جعل شود که بر اساس آن، شرف و منزلت مسجدالاقصى به اندازه مکه و مدینه دانسته شود و حتى آن سنگى که در مسجدالاقصى است، به قدر کعبه شرف داشته باشد! در حالى که مىدانیم در فرهنگ اسلامى، هیچ نقطهاى از دنیا به اندازه «کعبه» شرافت ندارد و هیچ سنگى به منزلت و عظمت «حجرالاسود» نیست.
پس از آنکه محمد بن شهاب زهرى وابسته به دستگاه خلافت شد، حتى برضد امام سجاد(علیهالسلام) و اهل بیت(علیهمالسلام) هم حدیث جعل مىکرد. از جمله در کتاب «اجوبة مسائل جار الله»، اثر آیت الله سید عبدالحسین شرفالدین، دو حدیث مجعول از زهرى نقل و نقد شده که در یکى از آن دو، ادعا شده که نعوذ بالله، امیرالمؤمنین على(علیهالسلام) جبرى بود! و در دیگرى حمزه سیدالشهداء شرابخوار معرفى شده است! روشن است که زهرى با این احادیث دروغین در صدد بود خاندان عصمت را تضعیف کرده و مسلمانى معمولى و بلکه پایینتر بشمارد. و به اصطلاح باید گفت این گونه احادیث مجعول براى ترور شخصیت فکرى، فرهنگى و معنوى اهلبیت(علیهمالسلام) بود.
امام سجاد(علیهالسلام) نامهاى کوبنده و آتشین دارد که در «تحف العقول» ذکر شده و در آن محمدبن شهاب زهرى و بدعتهایش مورد انتقاد شدید قرار گرفته است.
امام(علیهالسلام) از جمله میفرماید: «... أحببت من حارب الله؛ کسى را به دوستى برگزیدى که محارب با خداست. إنک أخذت ما لیس لک ممن أعطاک؛ چیزهایى را که به تو دادند و متعلق به تو نبود، از آنان گرفتى.»
«اخف ما احتملت ان انست وحشة الظالم وسهلت له طریق الغی بدنوک منه حین دنوت واجابتک له حین دعیت... جعلوک قطباً أداروا بک رحى مظالمهم وجسراً یعبرون علیه إلى بلایاهم وسلماً إلى ضلالتهم داعیاً إلى غیهم سالکاً سبیلهم یدخلون بک الشک على العلماء ویقتادون بک قلوب الجهال إلیهم...؛ بدان کمترین چیزى که برعهده گرفتى این است که وحشتستمگران را تبدیل به راحتى و انس کردى و راه گمراهى را براى آنها هموار ساختى... آیا چنین نبود که وقتى آنها ترا به خودشان نزدیک کردند، از تو محور و قطبى به وجود آوردند که آسیاى مظلمههاى آنان بر آن قطب مىگردد و پلى را ایجاد کردند که از روى آن به سوى کارهاى خلافشان عبور میکنند. آنها به واسطه تو در علما شک ایجاد میکردند و دلهاى جاهلان را به سوى خودشان جذب نمودند.»
سپس امام سجاد(علیهالسلام) مىفرماید: «نزدیکترین وزراى آنها و نیرومندترین یارانشان به قدرى که تو «فساد» آنها را در چشم مردم «اصلاحات» جلوه دادى، نتوانستند به آنها کمک کنند!»
نکته پایانى:
علىرغم آنکه امام سجاد(علیهالسلام) در دوران امامت پربرکت خود ـ که 34 سال طول کشید ـ تعرّض آشکارى به دستگاه خلافت نداشت ولى فعالیتهاى فرهنگى آن بزرگوار و تعلیم و تربیت عناصر مؤمن و مخلص، بنىامیه را نسبت به آن حضرت بدبین کرد بهطورى که به آن امام(علیهالسلام) تعرّض هم کردند و دست کم یک بار آن حضرت را با غل و زنجیر از مدینه به شام بردند.
این غل و زنجیرى که نسبت به امام سجاد(علیهالسلام) معروف است، بهطور یقین معلوم نیست که در واقعه کربلا باشد اما در دوران امامت و از مدینه به شام، یقینى است. امام سجاد(علیهالسلام) در موارد متعدّد دیگرى مورد شکنجه و آزار مخالفان قرار گرفت و سرانجام در سال 96 هجرى در زمان خلافت ولید بن عبدالملک، به وسیله عمّال خلافت، مسموم شد و به سعادت «شهادت» رسید.
سلام الله علیه یوم ولد ویوم عاش ویوم استشهد و یوم یبعث حیاً.
ــــــــــــ
پىنوشتها:
1. بحارالانوار، ج 46، ص 143 و شرح نهجالبلاغه، ابن ابیالحدید، ج 4، ص 104.
2. ابن زیاد وارد مسجد شد، سپس بر بالاى منبر رفت و گفت: سپاس خداوندى را که حق و اهل حق را آشکار ساخت و امیرمؤمنان یزید و پیروانش را یارى کرد، و دروغگو پسر دروغگو و پیروانش را کشت.
عبدالله بن عفیف ازدى ـ که از شیعیان امیرمؤمنان على(علیهالسلام) بود ـ برخاست و به او گفت: اى دشمن خدا! دروغگو، تو و پدرت هستى و آن کس که تو را فرمانروا کرده و پدرش. اى پسر مرجانه! فرزندان پیامبران را میکشى و بالاى منبر به جاى راستگویان مینشینی؟! ابن زیاد گفت: او را پیش من آورید، پاسبانان او را گرفتند. عبدالله بن عفیف، قبیله ازد را به یارى طلبید؛ هفت صد نفر از ایشان گرد آمدند و او را از دست پاسبانان گرفتند. ابن زیاد وقتى شب فرا رسید، مامورى فرستاد، وى عبدالله بن عفیف را از خانهاش بیرون کشید و گردنش را زد و در جایى به نام «سبخه» او را به دار آویخت. (ر. ک: الارشاد، شیخ المفید، ترجمه سید هاشم رسولى محلاتی، علمیه اسلامیه، تهران، ج 2، ص121 و122)
3. این روایت در تحف العقول ذکر شده است. (ترجمه آیتالله احمد جنتی، ص 284)
4. همان، ص 288 ـ 290.
5. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 8.
منبع: فصلنامه فرهنگ کوثر، ش57